davod12

 
lid geworden: 11-05-2011
زندگی عشقی پر مخاطره است، گاه باید قمارش کرد........
Punten117meer
Volgend niveau: 
Benodigde punten: 83
Last game
Pool 8 Ball

Pool 8 Ball

Pool 8 Ball
5 uren geleden

گردن بند مرواريد.......

 گردن بند مرواريد........


جینی دختر کوچولوی زیبا و باهوش پنج ساله ای بود که یک روز که همراه مادرش برای خرید به مغازه رفته بود، چشمش به یک گردن بند مروارید بدلی افتاد که قیمتش 5/2 دلار بود،چقدر دلش اون گردنبند رو می خواست.

پس پیش مادرش رفت و از مادرش خواهش کرد که اون گردن بند رو براش بخره.

مادرش گفت : خب! این گردنبند قشنگیه، اما قیمتش زیاده،اما بهت میگم که چکار می شه کرد!

من این گردنبند رو برات می خرم اما شرط داره : ' وقتی رسیدیم خونه، لیست یک سری از کارها که می تونی انجامشون

بدی رو بهت می دم و با انجام اون کارها می تونی پول گردن بندت رو بپردازی و البته مادر بزرگت هم برای تولدت بهت

چند دلار هدیه می ده و این می تونه کمکت کنه.' جنی قبول کرد.. او هر روز با جدیت کارهایی که بهش محول شده بود

رو انجام می داد و مطمئن بود که مادربزرگش هم برای تولدش بهش پول هدیه می ده.بزودی جینی همه کارها رو انجام

داد و تونست بهای گردن بندش رو بپردازه. وای که چقدر اون گردن بند رو دوست داشت.

همه جا اونو به گردنش می انداخت ؛ کودکستان، رختخواب، وقتی با مادرش برای کاری بیرون می رفت،

تنها جایی که اون رو از گردنش باز می‌کرد تو حمام بود، چون مادرش گفته بود ممکنه رنگش خراب بشه!

جینی پدر خیلی دوست داشتنی داشت. هر شب که جینی به رختخواب می رفت،

پدرش کنار تختش روی صندلی مخصوصش می نشست و داستان دلخواه جینی رو براش می خوند.

یک شب بعد از اینکه داستان تموم شد، پدرجینی گفت : - جینی ! تو منو دوست داری؟ - اوه، البته پدر!

تو می دونی که عاشقتم. - پس اون گردن بند مرواریدت رو به من بده! - نه پدر، اون رو نه! اما می تونم رزی

عروسک مورد علاقمو که سال پیش برای تولدم بهم هدیه دادی بهت بدم، اون عروسک قشنگیه ،

می تونی تو مهمونی های چای دعوتش کنی، قبوله؟ - نه عزیزم، اشکالی نداره.

پدر گونه هاش رو بوسید و نوازش کرد و گفت : 'شب بخیر کوچولوی من.'

هفته بعد پدرش مجددا ً بعد از خوندن داستان ،از جینی پرسید: - جینی! تو منو دوست داری؟ اوه، البته پدر!

تو می دونی که عاشقتم. - پس اون گردن بند مرواریدت رو به من بده! - نه پدر، گردن بندم رو نه،

 

اما می تونم اسب کوچولو و صورتیم رو بهت بدم، اون موهاش خیلی نرمه و می تونی تو باغ باهاش گردش کنی،

قبوله؟ - نه عزیزم، باشه ، اشکالی نداره! و دوباره گونه هاش رو بوسید و گفت : 'خدا حفظت کنه

دختر کوچولوی من، خوابهای خوب ببینی.' چند روز بعد ، وقتی پدر جینی اومد تا براش داستان بخونه،

دید که جینی روی تخت نشسته و لباش داره می لرزه. جینی گفت : ' پدر ، بیا اینجا.' ،

دستش رو به سمت پدرش برد، وقتی مشتش رو باز کرد گردن بندش اونجا بود و اون رو تو دست پدرش قل داد.

پدر با یک دستش اون گردن بند بدلی رو گرفته بود و با دست دیگه اش، از جیبش یه جعبه ی مخمل آبی بسیار زیبا رو

درآورد. داخل جعبه، یک گردن بند زیبا و اصل مروارید بود. پدرش در تمام این مدت اونو نگه داشته بود.. او منتظر بود

تا هر وقت جینی از اون گردن بند بدلی صرف نظر کرد ، اونوقت این گردن بند اصل و زیبا رو بهش هدیه بده! خب! این

مسأله دقیقا ً همون کاریه که خدا در مورد ما انجام می ده. او منتظر می مونه تا ما از چیزهای بی ارزش که تو زندگی

بهشون چسبیدیم دست برداریم، تا اونوقت گنج واقعی اش رو به ما هدیه بده. به نظرت خدا مهربون نیست ؟!

 

این مسأله باعث شد تا درباره چیزهایی که بهشون چسبیده بودیم بیشتر فکر کنیم. باعث شد ،

یاد چیزهایی بیفتیم که به ظاهر از دست داده بودیم اما خدای بزرگ، به جای اونها ،

هزار چیز بهتر رو به ما داده. یاد مسائلی افتادم که یه زمانی محکم بهشون چسبیده بودم و حاضر نبودم رهاشون کنم،

اما وقتی اونها رو خواسته یا ناخواسته رها کردم

خداوند چیزی خیلی بهتر رو بهم داد که دنیام رو تغییر داد.



__________________


خیال تو چو باران دلپذیر است 

شکفتن در هوایت بی نظیر است
 

از این پس در غروب ساکت شهر
 

دل من بی حضورت گوشه گیر است
 


r8041 آفلاین استارادتمند:داود

عصر خوبی داشته باشین 


یه جمله یادگاری ...............

یه جمله یادگاری


---------------------------------------------------------------------------------------------------------------
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------

سلام و عرض ادب دارم خدمت همه بزرگواران
اینا خطهای دفترچه خاطرات پرشیاست... دوست دارم درین روزای پاییزی سال در کامنت های زیبایتان یه جمله یادگاری براش بنویسین........



امسال را هم  را با تو گذراندم پرشیا
محفلی گرم و دوست داشتنی 
روزهایی با شادی ،گاهی دلخوری،گاهی هم شوخی و خنده
خیلی چیزها اینجا یاد گرفتم و اگه بخوام یک جمله در موردت بگم اینه که 
پرشیای عزبز با تو تنهایی را فراموش کرده ام.
از تمامی مدیران و دست اندرکاران سایت که برای بهبود تو تلاش میکنند تشکر میکنم.







__________________

... جاده و
من پاییزی ، تو پاییزی
ناله ی برگهای پاییزی در زیر پای من و تو

 

پیروز و سربلند باشین

و اینهم از جمله ای که من میتونم بگم


همه چیز تکرار میشود ،

مثل تکرار همیشگی فصل ها ؛

تنها لحظه های ساده ی خوشبختی اند

که هرگز تکرار نمیشوند


یه جمله یادگاری ...............

یه جمله یادگاری


---------------------------------------------------------------------------------------------------------------
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------

سلام و عرض ادب دارم خدمت همه بزرگواران
اینا خطهای دفترچه خاطرات پرشیاست... دوست دارم درین روزای پاییزی سال در کامنت های زیبایتان یه جمله یادگاری براش بنویسین........



امسال را هم  را با تو گذراندم پرشیا
محفلی گرم و دوست داشتنی 
روزهایی با شادی ،گاهی دلخوری،گاهی هم شوخی و خنده
خیلی چیزها اینجا یاد گرفتم و اگه بخوام یک جمله در موردت بگم اینه که 
پرشیای عزبز با تو تنهایی را فراموش کرده ام.
از تمامی مدیران و دست اندرکاران سایت که برای بهبود تو تلاش میکنند تشکر میکنم.







__________________

... جاده و
من پاییزی ، تو پاییزی
ناله ی برگهای پاییزی در زیر پای من و تو

 

پیروز و سربلند باشین

و اینهم از جمله ای که من میتونم بگم


همه چیز تکرار میشود ،

مثل تکرار همیشگی فصل ها ؛

تنها لحظه های ساده ی خوشبختی اند

که هرگز تکرار نمیشوند


خرسندم از ......................

 

خدایا ، حکمت قدم هایی را که برایم بر میداری بر من آشکار کن

تا درهایی را که بسویم می گشایی ، ندانسته نبندم

و درهایی که به رویم میبندی ، به اصرار نگشایم !

 

سلام و روز بخیر دارم خدمت تک تک دوستان عزیزمون

امروز در اولین روز هفته با خبرهای خوشی که از طرف اغلب دوستان

مطلع شدیم بسی خرسند و شاد گشتیم امید که همیشه  لحظه لحظه های همه عزیزان

سر شار از خوشی و شادکامی باشد انشالله./


و در آخر کلامم غزلی زیبا از رهی معیری

 

ما نقد عافیت به می ناب داده‌ایم

خار و خس وجود به سیلاب داده‌ایم

رخسار یار گونه آتش از آن گرفت

کاین لاله را ز خون جگر آب داده‌ایم

آن شعله‌ایم کز نفس گرم سینه‌سوز

گرمی به آفتاب جهانتاب داده‌ایم

در جستجوی اهل دلی عمر ما گذشت

جان در هوای گوهر نایاب داده‌ایم

کامی نبرده‌ایم از آن سیم‌تن رهی

از دور بوسه بر رخ مهتاب داده‌ایم

رهی معیری



عید همگی مبارک


 

عید قربان عیدی که یاد بود خاطره است
خاطره یک پدر و قصه یک پسر
عیدی که یادبود ابراهیم خلیل است
عیدی که قصه ایثار اسماعیل است

 

 

آن پرده برانداز، که ما نور پرستیم
مستور چرایی؟ چو نه مستورپرستیم
غیری اگر آن روی به دوری بپرستید
ما صبر نداریم که از دور پرستیم
خلق از هوس حور طلب گار بهشتند
وانگاه بهشتی تو، که ما حور پرستیم
ما را غرض از دیدن خوبان صفت تست
گر بهر تجلی بود، ار طور پرستیم
روشن به چراغی شده هر خانه که بینی
ما نور تو بینیم و همان نور پرستیم
زان خرمگسان دور، که ما نوش لبت را
زنار فرو بسته چو زنبور پرستیم
کوته نظران روی به گلزار نهادند
ماییم که آن نرگس مخمور پرستیم
با هجر تو ممکن نشد اندیشهٔ شادی
کین ماتم از آن نیست که ما سور پرستیم
اصحاب ضلال از بت و از خشت چه بینند؟
در صدر نشین، تا بت مشهور پرستیم
گر کفر بود کشتن نفسی، به حقیقت
ما نفس کشان کافر کافور پرستیم
امروز که گشت اوحدی از هجر تو رنجور
بیرون نتوان رفت، که رنجور پرستیم

 

 

دوستان، عزیزان عیدتون مبارک