goli_kh

 
הצטרף: 14/02/2011
چه قدر غم انگيز است كه مردم طوری بار می آيند كه به چيزی شگفت انگيز چون زندگی عادت می كنند
נקודות151עוד
Next level: 
Points needed: 49
Last game
בינגו

בינגו

בינגו
לפני 3 שנים 18 ימים

اندر حکایت ما و روز پدر...

حتما خیلیاتون این داستانو شنیدین(سعید میدونم تکراریه ولی دلیل داره)

نقله میگن یه بابایی یه طوطی داشته،میخواسته بره سفر طوطیشو میسپره دست رفیقش و بهش میگه:

«من عاشق این طوطیم.خیلی مراقبش باش.»

از قضا یه هفته بعد رفیق میره دم قفس میبینه طوطیه سر ته افتاده و پاهاش سیخ شده و انا لله...

نامه میده به رفیقش که طوطیت مرد...

رفیقش جواب میده میگه:

«بابا !!!آدم یهو نمیگه طوطیت مرد...خبر بدو که اینجوری نمیدن؛میگن در فقس باز بود،طوطیت پرید بیرون،رفت نشست رو یه شاخه،شاخه شکست و طوطیت افتاد پایین،سرش و بالش شکست و بعد دو سه روز مرد...!!!»

از قضای روزگار میزنه بابای طرف عمرشو میده شما...

یه نامه میفرسته برا رفیقش و میگه:«در قفس باز بود،بابات پرید رو درخت...!!!

و اینه حکایت ما و اتفاقات روز پدر...

بعله...

تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل...

روز شادی داشته باشین پر معجزه

دوستدار همگی

گلی خانوم گل