دنیل خسته وکوفته از سر کار بر میگشت هوا شدیدا ناآرام وبارانی بود .اتومبیل پیر زن پنچر شده بود .واو قادر به تعویض لاستیک نبود. دنیل دوچرخه خود را رها کرد. ولاستیک اتومبیل پیر زن را عوض کرد.پیر زن خواست با دادن انعام تشکری کرده باشد .دنیل قبول نکرد.گفت قبلا اتفاقی شبیه این برای من افتاده بود .من ادامه دهنده اون زنجیره هستم .خواهشی دارم ننگذارید این زنجیر پاره شود.پیرزن در مسیر خود جلو یک رستوران توقف میکند.واز کارگر جوان رستوران که حامله بود.وبه کندی میتواسنت حرکت کن .درخواست چایی میکند .کارگر با مهربانی خواسته پیر زن رو اجابت میکند .بعد پیر زن یک اسکناش صد دلاری به زن جوان میدهد زن جوان قصد داشت بقیه پول را برگرداند .که پیرزن میگوید نه منم در موقعیت تو بودم سعی کن این زنجیره ادامه داشته باشد .وقتی دنیل بعد برگشت همسرش این ماجرا را از زبان زن حامله خود میشنود اشک در چشماش حلقه میزند .
poiesh
tabriz
Nous a rejoint:
Dernier jeu