davod12
هفت گناه کبیره کلکسیون جواهرات !!!
کلکسیون جواهرات استفان وبستر (Stephen Webster )
با نام: گناهان کبیره
در لندن به نمایش گذارده شد.
این مجموعه شامل 7 مدل انگشتر است که هر یک از آنها نماد یکی از هفت گناه کبیره می باشد.
اوایل عصر مسیحیت، راهبی یونانی به نام اواگریو دُ پونتو فهرستی از هشت گناه کبیره ارائه داد تا تمایلات منفی اصلی انسان را تعریف کند.
ارتکاب هرکدام از این گناهان، میتوانست انسان را به جهنم محکوم کند.
پاپ گرگوری اولین تغییرات را در قرن شانزدهم در فهرست گناهان کبیره داد و فهرستی هفتگانه و رسمی از این گناهان منتشر کرد.در فهرست او، «اندوه» دیگر گناه محسوب نمیشد و جایش را به «تنبلی» داد.
این گناهان عبارتند از :
تکبر (Pride)
طمعکاری(Greed)
شهوت (Lust)
حسادت (Envy)
خشم(Wrath)
شکم پرستی (Gluttony)
تنبلی (Sloth)
هفت گناه کبیره از موضوعات مورد علاقه در وعظ و خطابهها، نمایشنامههای اخلاقی و هنر اروپای قرون وسطا بودهاست.
طمعکاری (Greed)
نماد حرص و آز و طمعکاری شامل سکه های طلایی است که بر روی هم قرار گرفته اند و در بالاترین نقطه به یک الماس درخشان ختم می شوند.
تنبلی (Sloth)
برای نمایش کاهلی و تنبلی، نگین آکوامارین را بر روی کوسن مخملی قرمز قرار داده است.
شهوت (Lust)
پاهایی با جورابهای ساق بلند که با بازوانی در هم پیچیده شده اند که نشانگر حیله گری در انگشتر شهوت می باشد.
حسادت (Envy)
نماد حسادت شامل هیولایی چشم سبز است که زیر سری از سنگ زبرجد کمین کرده است.
تکبر (Pride)
تکبر و غرور را با یک سنگ تانزانیت بنفش در حالی که با تعدادی از پرهای طاووس احاطه شده، نشان می دهد.
شکم پرستی (Gluttony)
شکم پرستی شامل لب هایی پوشیده شده از جواهر قرمز رنگ با دندان های سفید براق آماده برای بلعیدن هر چیز خوردنی می باشد.
خشم (Wrath)
برای نمایش خشم، دستان زنی را نشان می دهد که جامی پر از زهر را در خود جای داده است.
وبستر در تفسیر این انگشترها می گوید:
در قرن بیست و یکم هفت گناه کبیره وجود دارد که مجازات مرگ ندارد ! و در حالی که همه می دانند که نتیجه این گناهان چیست !!!
دوستان روز خوبی داشته باشین
نقاشی خارقالعاده روی پر.........
نــقـاشـی روی پــــر
من در تعجبم که چه مدت طول میکشه که یک پر رنگ آمیزی بشه !!
لطفا تا باز شدن كامل عكسها شكیبا باشید
در صورتی که هر یک از عکس ها باز نشد بر روی آن راست کلیک کرده و گزینه Show Picture را انتخاب كنید
نپرس از من........
نــپـــرس !!! . . . هیــــچ نپــــرس از دلــــمــــــــ
هـــمــین " چـــه خبــــر "
هـــمــین " چـــه میکنـــی ایـــن روزهــا "
ســـوال بـــدی اســتـــــــــــ. . .
اعتمآدیْ که به چشــمآنـ ـــ ِ تو هستْ
اعتمآدی که به دســـتــآنــ ـــ ِ تو هستْ
بآ تو دیگرْ ز چه بآید ترسید؟
به خودمْ میگویمْ به چنین دســتــآنیْــــ میشودْ دآدْ همه دُنـــیـــآ رآ
و همه وسـعت ِتنهآیی رآ
بآ تو دیگر ز چه بآیدْ ترسید؟
بآ تو بآید خـــنـــدیـــــدْ
بآ تو بآید بــَـرخـآســتْــــــ
بآ تو بآید روئـــیـــدْ
الا ای قطره ی اشکی که بر مژگانم آویزی
هزاران عقده بگشایی اگر بر دامنم ریزی
نمیدانم چه میخواهی،چه می جویی،چه میگویی؟
که گه بر دیده بنشینی،گهی از دیده بگریزی
تو آن گویای خاموشی که شرح حال دل گویی
تو آن در گرانقدری که از دریای دل خیزی
گهی از شوق می رقصی،گهی از درد می غلتی
چو کالا ی محبت را خریداری نمی یابی
ز مینای دلم هر شب به جام دیده میریزی
سلام و عرض ادب
خدمت دوستان عزیز
هفته پر بار و شادی داشته باشین
ثروتمند کیست ؟؟!!!!!!!
ثروتمند کیست
وقتی که نوجوان بودم، یک شب با پدرم در صف خرید بلیط سیرک ایستاده بودیم. جلوی ما یک خانواده پرجمعیت ایستاده بودند.به نظر می رسید وضع مالی خوبی نداشته باشند . شش بچه مودب که همگی زیر دوازده سال داشتند ولباس هایی کهنه در عین حال تمیـز پوشیده بودنـد. دوتا دوتا پشت پدر و مادرشان، دست همدیگر را گرفته بودند و با هیجان زیادی در مورد برنامه ها و شعبده بازی هایی که قرار بود ببینند، صحبت می کردند.
وقتی به باجه بلیط فروشی رسیدند، متصدی باجه از پدر خانواده پرسید: چند عدد بلیط می خواهید؟پدر خانواده جواب داد: لطفاً شش بلیط برای بچه ها و دو بلیط برای بزرگسالان. متصدی باجه، قیمت بلیط ها را اعلام کرد .
پدر به باجه نزدیکتر شد و به آرامی از فروشنده بلیط پرسید: ببخشید، گفتید چه قدر؟!متصدی باجه دوباره قیمت بلیط ها را تکرار کرد. ناگهان رنگ صورت مرد تغییر کرد و نگاهی به همسرش انداخت . بچه ها هنوز متوجه موضوع نشده بودند و همچنان سرگرم صحبت در باره برنامه های سیرک بودند . معلوم بود که مرد پول کافی نداشت. و نمیدانست چه بکند و به بچه هایی که با آن علاقه پشت او ایستاده بودند چه بگوید . ناگهان پدرم دست در جیبش برد و یک اسکناس بیست دلاری بیرون آورد و روی زمین انداخت. سپس خم شد و پول را از زمین برداشت، به شانه مرد زد و گفت: ببخشید آقا، این پول از جیب شما افتاد! مرد که متوجه موضوع شده بود، همان طور که اشک از چشمانش سرازیر می شد، گفت: متشکرم آقا.
مرد شریفی بود ولی درآن لحظه برای اینکه پیش بچه ها شرمنده نشود، کمک پدرم را قبول کرد...
بعد از این که بچه ها به همراه پدر و مادشان داخل سیرک شدند، من و پدرم آهسته از صف خارج شدیم و به طرف خانه برگشتیم و من در دلم به داشتن چنین پدری افتخار کردم و آن زیباترین سیرکی بود که به عمرم نرفته بودم .
ثروتمند زندگی کنیم به جای آنکه ثروتمند بمیریم.